چقدر تمام اینها کنار یکدیگر قشنگند و قشنگتر، آرزوی کودکانهای است که گاهی در دلهای انسانهای بزرگتر هم بلوا به پا میکند.
کمکم ایامی میآیند که حتی پدربزرگها و مادربزرگها را وادار میکند که بادبادکهای دل را هوایی کنند؛ لباس نو بپوشند و خندههایی که به بهانه دورهمیها از نای دل برمیخیزد، به تمام ناملایمات سیلی بزند.
و در این میانه، صدای پای بهار و نسیمی که شهر را قلقلک میدهد، پازل آرزوهایت را کنار هم میچیند تا تمام معادلاتت به زیباترین روش رقم بخورد.
به صدای شهر گوش کن!
کمی که گوشهایت را تیز میکنی، به صدای شهر گوش فرامیدهی یا چشم در چشم عابران میشوی، میبینی و لمس میکنی انبوه مشکلاتی که بهار را از یاد مردم برده است.
این روزها از بسیاری از عابران تنها صدایی که میشنوی، سکوت است و گاهی این سکوت آنقدر روی دلت سنگینی میکند که حتی حاضری آن را پیش هر کسی بشکنی؛ در خیابان، نانوایی، پرسه در بازارها و ... و مهمتر از همه حاضری حق تضییعشدهات را با دیدن یک مسؤول جلوی تمام دوربینها فریاد بزنی؛ حتی اگر بیاعتنا از کنارت رد شود.
این روزها که با نزدیک شدن به ایام عید یا به بهانه تأمین مایحتاجت راهی بازار میشوی، قیمت اجناس را که میبینی، آهی از نهاد جان برمیکشی و عباراتی را نثار بانیانی میکنی که دم از ثبات قیمت میزنند.
البته این ثبات هست؛ اما نه به شکلی که حس شود، بلکه در کاغذپارههایی است که مدیران در گزارش عملکردها آن را پشت تریبون فریاد میزنند.
تراژدی غمبار پرسهزنی کودکان در میان انبوه پسماندها
تراژدی غمباری که این روزها بسیار تکرار میشود، پرسه زدن کودکانی مظلوم در میان انبوه پسماندهاست؛ کودکانی در میان زبالهها کودکی میکنند. پرسه زدنهایی که خروجیاش تهیه نان شب است.
و این عرق جبین که در حین تفکیک خشک و تر از پیشانیات میچکد، نزد خدایت حرمت دارد؛ چراکه این رزق، حلال است، اگرچه حقت و سهمت از دنیای کوچکی که داری، درآوردن نان به این روش نیست.
هستند بچههایی که به جای هوا کردن بادبادکها و گرفتن اسباببازی و زل زدن به تنگ ماهی آب، از سر ناچاری اینگونه روزگار میگذرانند تا گرسنه سر بر زمین نگذارند.
هستند کودکانی که به جای دویدن در حیاط مدرسه و شوق نزدیک شدن به ایام آخر سال، روزها را طور دیگری سپری میکنند؛ به فاصله کمی از ما!
همهچیز زیر برف زیباست!
اما سرت را که زیر برف کنی، همهچیز را قشنگ میبینی؛ قیمتها را ثابت، بازار را پررونق، مردم را راضی، مدیران را مدبر. خلاصه همهچیز سر جای خودش و دوروبرت مملو از اتفاقات قشنگ است.
کمی واقعبین باشیم، بدک نیست؛ گاهی به فاصله یک خیابان آنطرفتر، اشکهایی بر گونهها خشک است که نگران این هستند نکند در تفکیک خشک و تر ببازند و چیزی عایدشان نشود؛ آخر مسؤولیت بر عهده گرفتن که شعار نیست، در این کارزار باید مرد عمل باشی؛ به معنای نخوابیدن و نیاسودن.
این روزها دردها زیاد است؛ روزمرگیها لهت میکند؛ اما نمیتوانی حتی یک لحظه خودت را به بیعاری بزنی...
و این یک نمونه از آسیبهای اجتماعی که در واپسین روزهای سال کهنه و نزدیک شدن به سال نو است که با آن مواجه میشوی؛ مشاهده کودکانی که تا کمر در زبالهدانها خم شدهاند، آزارت میدهد.
دردها زیاد است و وعدهها نیز ...
واقعیت شهر ما تنها به مشکل «کودکان کار» ختم نمیشود؛ گاهی آنقدر تبعیضها و فاصلهها آزارت میدهد که شیرینی نزدیکی به ایام عید را به کامت تلخ میکند.
و اما آیا تنها دست به نقد زدن به عملکرد عاملان این قصه ناخوشایند کفایت میکند؟ دردها زیاد است، شعارهایی که مردم بر آن تکیه کردند، وعدههایی که به کرات داده شد و مردمی که پاسخ اعتماد خود را جور دیگر گرفتهاند.
این روزها برجام به دو سالگیاش نزدیک میشود و بعد از گذشت 18 ماه باید تکانی به اقتصاد مملکت میداد.
برخی میگویند صد تحریم برداشته شد؛ اما معرفی یک تحریم برداشته که مردم آن را حس کنند، بیشک کار سختی نیست و بعد از ماهها انتظار این امر باید محقق شود و این حق مردم است.
تکیه بر دشمن با نیت ترمیم اقتصاد زخمی مملکت نتیجهای جز نابسامانی اوضاع نداشت و تمام این زخمها در آستانه سال نو سر باز میکند؛ پدری که شب عید قادر به خرید لباس نو برای فرزندش نیست، حق دارد بداند برنامهای که مبتنی بر حقیقت بود، چه شد و وعده بهبودی اوضاع اقتصادی مردم کی محقق میشود؟
مگر نه این است که قول تحقق و بهبودی اوضاع در دوره بازه زمانی کوتاه و طی صد روز داده شد، اکنون این صد روز تبدیل به چندین صد روز شده؛ اما اثرگذاری خاصی در زندگی مردم دیده نمیشود.
جیب مردم، هنوز خالی!
حتی در این مدت باید برنامه بلندمدت دوم نیز نتیجه میداد؛ اما خبری از آن نیست؛ در شعارهای بهبود وضع اقتصادی شاخص، جیب مردم مدنظر بود که بعد از مدتها هنوز خالی و بیرونق است.
کسی که وارد گود میشود، برنامهای با تکیه بر واقعیت دارد و آگاهانه وارد کارزار شده و قولهایی میدهد که قابل اجرا باشد؛ مگر نه این است که مقام معظم رهبری در بیانات خود فرمودهاند: چیزی بگویید که فردا شرمنده مردم نشوید و قولی بدهید که قابل اجرا باشد.
گاهی باید از مسؤولان خدوم پرسید: وقتی فشارها مضاعف، سفرهها متفاوت، حقوقها نجومی، اختلاسها فراوان است؛ آیا وعده کنسرت آرامش میآورد؟
پدرانی خجل؛ بازاری بیرونق
و این روزها رونق کم بازار حاکی از آن است که مشکلات موجود تا حدود زیادی عید را با تمام قشنگیهایش از یاد مردم برده است.
این روزها پدران زیادی از سرزمینمان پیش فرزندان خود خجل هستند؛ از یک طرف شعار دولت محقق نشده و از طرفی دیگر، نجومیبگیران حاضر به تقسیم عادلانه ثروت نمیشوند و در این بین، این حرف مسؤولی که روز پرداخت 45 هزار تومان یارانه ماهانه که یک درد از هزاران درد را دوا نمیکند، را روز ماتم عظمی میداند، جای بسی تألم و تأسف است.
حالا که عید میآید، بازار کساد، جیبها خالی و سفره عید بیرونق است؛ کاش برخی بپذیرند زنگ انشا و شعار تمام شد؛ حالا زنگ حساب است.