چهارمین جشنواره قصهگویی همدان این فرصت را فراهم کرد که کودکان لحظاتی را به دور از دنیای مدرن امروزی در دنیای بینظیر قصهها سیر کنند.
به گزارش فارس، قدیمترها و یا شاید همین چند سال پیش، قبل از آنکه تلفنهای همراه هوشمند و یا بازیهای رایانهای اعجابانگیز در زندگی ما جا خوش کنند، جشنواره قصهگویی در تمام خانههای ایران برگزار میشد، آن هم هر شب.
یادمان هست هر شب «آقاگرگه شنگول و منگول و حبه انگور را گول میزد»؛ «حسن کچل دنبال سیبها راه میافتاد»، «پیرزن کدو قل قل زن از دست گرگ و پلنگ فرار میکرد»، «خاله سوسکه دنبال سرنوشت خودش میرفت» و...!
مادر یا مادربزرگ با آب و تاب داستان را تعریف میکند تا کودکی که زیر لحاف پشمی قایم شده بداند حتماً باید به حرف مادرش گوش بدهد تا صدمه نبیند. مادر از فرط خستگی، در میانه قصه خوابش میگیرد، اما باید انتهای داستان مشخص شود. حتی اگر آن قصه تکراری باشد. کودک که سراپاگوش است سفر تخیلی را آغاز کرده و منتظر پایان آن است، مادر را بیدار میکند، خواب با داستان پیوند میخورد و بازار مچگیری داغ داغ میشود. مادر در عین حال که از فرط خستگی توان ندارد چشمانش را باز نگه دارد، خندهای بر لبانش مینشیند، بوسهای بر گونه کودکش مینشاند و او را به دنیای خواب دعوت میکند با این بهانه که دیروقت است؛ اما قصه باید تمام شود؛ هیچ راهی هم به جز تعریف بی کم و کاست آن نیست، بالاخره شنل قرمزی گول میخورد یا نه! یا اینکه چه بر سر رستم در جنگ با توران میآید. مادر گاهی میخواهد زودتر سر و ته داستان را هم بیاورد، اما خدا نکند قصه تکراری باشد، مگر کودک کوتاه خواهد آمد؟!
صدای پدر که گاهی تلاش میکرد تا جا پای نقالها بگذارد و داستانهای شاهنامه را تعریف کند، خندهدار میشود، اما کودک با تمام وجود به صدای اسطوره زندگیاش گوش میدهد.
در صحنه دیگر همه دور پدربزرگ و مادربزرگ جمع میشوند، نوهها با چشمانی که از حدقه بیرون زده است، خیره به دهان آنها هستند، همه چیز آماده است، با طنین صدای مادربزرگ خیالها به پرواز درمیآید. در آن میان به یکباره ذهن یکی از بچهها جرقه میزند، سؤالی عجیب میپرسد که قصهگو جوابی برای آن ندارد، اما خودش را از تک و تا نمیاندازد و جوابی دست و پا میکند، اگرچه کودک جسور قانع نشده، اما وانمود میکند که قبول کرده است. ماجرا به همین جا ختم نمیشود. چند روز دیگر به یکباره مسأله در ذهن فعال کودک روشن میشود و در اوج بازیهای کودکانه سمت مادر میرود تا بپرسد چرا قهرمان داستان مادربزرگ آن کار را کرده و یا منظورش از فلان جمله پدربزرگ در فلان قصه چه بوده است؟
حالا این مادر است که باید در این چالش بزرگ به سلامت عبور کند. وقتی که عاجز میشود پاسخ را به پدر حواله میدهد و کودک تا آمدن پدر خانواده به بازی ادامه میدهد، گویی یادش رفته است، اما به یکبار که پدر از سر کار به خانه میرسد، به طرف او میدود، از سرو کول او بالا میرود و همانجا سؤالش را تکرار میکند. پدر بیخبر از همه جا کودکش و مادرش را نگاه میکند. مادر به داد پدر میرسد و کودک با این وعده که «بابا خسته است» موقتاً مشکل را حل میکند. کودک میپذیرد و تا استراحت پدر صبر میکند؛ این گمان به وجود میآید که مسأله فراموش شده است، سفره پهن میشود همه مشغول خوردن غذا هستند که دوباره سوالش را مطرح میکند. این بار دیگر بهانهای نمیتوان آورد. پس پدر با اعتماد به نفس و دلداری به خودش که تو مرد خانواده هستی و باید مسأله را حل کنی، لب به سخن میگشاید، در ذهنش کنکاش میکند تا رازهای داستان را که در دوران کودکی شاید شنیده باشد را مرور کند، گاهی حافظهاش به دادش میرسد و گاهی هم مجبور میشود به در و دیوار بزند؛ در حالت دوم کودک خسته از نیافتن جواب کلافه میشود. پدر درمانده، او را دلداری میدهد و پاسخ مبسوط را به پس از استراحت موکول میکند و این داستان ادامه مییابد و میشود خاطره سالهای دور آینده. خاطرهای که جان میدهد در جمع خانوادگی گفته شود و همه با آن یک دل سیر بخندند.
افسوس که این جشنواره سراسری قصهگویی که تا قبل از آنکه دنیا هوشمند شود در سراسر کشور و هر شب برقرار بود، امروز در دنیای مجازی، شبکههای اجتماعی و بازیهای رنگارنگ رایانهای گم شده است. حالا کودک گوشی به دست به رختخواب میرود و از داشتن خاطرههای شیرین قصهگویی محروم است.
در همین شرایط است که به یکباره هوایی تازه میرسد و جشنواره قصهگویی منطقهای همدان به میزبانی اداره کل کتابخانههای عمومی استان و با حضور قصهگویانی از همدان، کرمانشاه، کردستان و ایلام برگزار میشود؛ مادران همراه کودکان راهی جشنواره میشوند، از کیف بزرگ قصهگویی تعریف میکنند و اشتیاق خودشان برای شنیدن قصههای دوران کودکی بیشتر است، جشنواره قصه گویی فرصتی بود تا اندک زمانی از دنیای مجازی هوشمند شده، رهایی پیدا کنیم و با تخیل خود تنها شویم.
قصهگویی قدیمیترین هنر ارتباطی
این اقدام شایسته توسط عاطفه زارعی بانوی فرهنگدوست کتابخانههای همدان این طور تعریف میشود؛ «معتقدم، چون کودکان توان مستقیم خواندن متن را ندارند و یا هنوز به مهارت کافی در مطالعه دست نیافتند، باید قصه بشنوند؛ قصهگویی یکی از قدیمیترین هنرهای ارتباطی در انتقال مفاهیم است و جریانآفرین. قصهگویی یعنی آشنایی کودکان با میراث فرهنگی، شناخت نسبت به اطراف، فعال کردن تخیل، تقویت گفتار، مهارت شنیدن و برقراری ارتباط.
قصه گویی جلسهای ویژه و غیر قابل تکرار است، چون تجربهای است که در لحظه آفریده میشود پس باید آن را قدر دانست.»