بيتابم مولاي من، بيتاب، بيتاب يک لحظه کبوتر شدن و گرد شما «طواف» کردن. مرغ شدن و به فرياد «نرفتنتان» را خواستن مگر نه اينکه ميگويند، مرغان پيش از «زلزله» ازآن باخبر ميشوند و آن روز در هزارههاي پيش مرغان پيش از همه فهميدند در مسجد کوفه زلزله تاريخ عشق را انتظار ميکشد. فرياد مرغکان هراسان بوي زلزله ميداد، بوي فاجعه، فاجعهاي که تاريخ را به دو نيم کرد، و از آن پس هر چيز يا حق است و يا علوي نيست و هرکس و هر چيز درست به همان اندازهاي که از حق برخوردار است علوي است و به همان ميزان که علوي است از حق برخوردار. شايد بتوان گفت اين هم تعريض است ذيل «علي مع الحق والحق مع علي». هر چند نام زيباي شما را نابرادران از ياد ببرند و رسمتان را نه به ياد که به باد بسپارند. باکي نيست نام شما زبانزد آسمانهاست و در زمين هم هر ذرهاي که به خدا مومن است به گاه برخاستن، نام شما را در جان و جهان تکرار ميکند» يا علي...
- مولاي من، اي «جبل راسخ نور» چشمانم را از پس قرون و اعصار به قامت رعناي شما ميدوزم، تا نمازم اجابت شود. نام شما را در نواحي مقدس عشق فرياد ميکنم بدان اميد که دلم مقدس و لبهايم معطر شود.
-مولاي من، اي «راز رشيد شهادت» ميدانم و خوب ميدانم که «آمد و شد» شما در زمين براي اين بود که ما را چنان بزرگ فرماييد که به فهم خود و خداي خود برسيم. اگر گاه اين است، از آن روست که آن روز، در يوزهاي، فريبي، نيرنگي، دروغي، به نام ابن ملجم مرادي، با وسعتي به اندازه يک هيچ، رکعت سجود شما را به ضربت زد و الا من و ما و ايشان از کميل و ميثم و عمار و مالک و قيس و محمد و قنبر چه کم داريم؟ خداوند گوهر سعادت حقجويي و حقيابي را در وجود همه ما به وديعت گذاشته است اما...
- مولاي من، اي «برج آفتاب»، اي وسعتي به اندازه همه چيز، تا همينجا هم که آمدهايم از اثر کلام شماست که واژه به واژهتان «ستاره دنباله دار نور» است که ما را، هر چند خار در پاخليده و زخمي به سوي کعبه ميکشاند.
-مولاي من، «اي راز رشيد شيدايي» سرالاسرار عاشقي، دلهامان اگر در وزش نسيم نام شما به «مجمع الجزاير معرفت» بدل ميشود از اين روست که خون «پيشاني شما» «پيشانينوشت» ما را سرخ نوشته است و الا اگر پيشاني بلند شما نبود، دست عقل ما از شهد نوشي شهود کوتاه ميماند و ما چون ميوههاي کال و نارس بر زمين ميمانديم و هرگز بالغ نميشديم، حتي اگر پس از سالها ميمرديم. نام شما، آقا، راز رشيد بلوغ ماست و در مکتب ما «کودک کسي است که يا علي نگفته باشد» و کودکان ما، اما در همان طفوليت با اولين يا علي بالغ ميشوند، هر چند به ظاهر خورد به چشم مي آيند آما خًرد آنها، خدا را باور دارد.
- مولاي من، ميگويند «پشت به اقيانوس دعاي باران بالا نميرود» من هم به اين گفته مومنم و هرگز از اقيانوس نگاه شما روي بر نميتابم که همه بي تابيام را کرانه همين اقيانوس آرامش ميبخشد. دعايي اگر لبها را زيبا ميکند، واژهاي اگر بوي اجابت ميگيرد، کلامي اگر چشمه ميشود و به آسمان نور ميپاشد، همه و همه از برکت اقيانوس وجود شماست.
- مولاي من، آنکه ميپنداشت با شمشير کينه ميتوان برج آفتاب را شکافت به خطا رفته بود، که هيچ تيغي را تاب هماوردي با ذرهاي آفتاب نيست... آفتاب راز زيباييها و خوبيهاست و هرچه خوبي است از اثر پيشاني به خون نشسته شماست. اين تجسم زيبايي، اي ناميترين نام، اي ماناترين ياد، اي علي..
- بيتابم آقاي من، بايد واژههايم را بردارم وضو تازه کنم و تنپوش سياهم را بپوشم و به «حرم» بروم. آنجا که مولاي مهربان عاشقان «حضرت رضا» کنار در ايستاده، سوگواران شما را خوشامد ميگويد. بايد بروم، بانگي خوش، از جنس چاووش در جانم طنين انداخته است. کسي مرا به رفتن ميخواند بايد بروم...
غلامرضا بنی اسدی