شک دارم به این همه شعار، شک به این همه توان، می ترسم از این که هر چه را در این سال های پسین رشته ایم پنبه شود.می ترسم این های و هوی های بسیار برای هیچ باشد، نمی دانم.
کد خبر: ۸۲۳۴۳۴
تاریخ انتشار: ۲۷ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۶:۴۱ 16 February 2020

تابناک کهگیلویه و بویراحمد ، سید ایمان تقوی ، سرگیجه ای عجیب در شهر حاکم است، در و دیوار پر است از صورت های گوناگون، لبخند های مصنوعی، اداهای تقلیدی، شعارهای راست و دروغ، دست زیر چانه زدن ها، وعده های سر خرمن.

همه، سربلند می خواهند این شهر را، همه می خواهند خوشبختی بیاورند برای ما، همه شبیه به هم اند اما، برای رضای خدا و با پشتوانه ی مردم، آمده اند دوباره بسازند شهر را.

من اما خسته از این همه رنگ، می اندیشم، که در این بازار هیاهو سهمی داشته باشم یا نه؟ اگر داشته باشم، مشتری دکان چه کسی باشم؟ جایی که همه مثل هم اند، وعده می دهند، وعده های پوچ، خودم را با رویای چه کسی بفریبم؟

شک دارم به این همه شعار، شک به این همه توان، می ترسم از این که هر چه را در این سال های پسین رشته ایم پنبه شود.می ترسم این های و هوی های بسیار برای هیچ باشد، نمی دانم.

آنان که راه شان را برگزیده اند، چگونه خود را قانع کرده اند؟ نمی دانم میل به تغییر وادارشان کرده یا ایمان به توانستن ها، از سر ناچاری گزیده اند یا از روی شایستگی؟

آیا واقعا باور کرده اند که امنیت دیګر تنها واژه ای دست نیافتنیب نخواهد بود؟ باور کرده اند که دیگر هیچ زنی سر زا نمی رود؟ به راستی باور کرده اند که کودکان این شهر روزهای زیباتری خواهند داشت؟

از سکون بیزارم و از عقب گرد بیزار تر، از خودم می پرسم، تغییرها اگر تَغَیُّر باشد چه؟ رویاها اگر سراب باشد چه؟ برای من که از زندگی سهم خودم را می خواهم، برای من و همه آنانی که این شهر درمانده را دوست می داریم، چه کسی نوید می دهد روزهای بهتر را؟

سال های سال با حسرت چنین روزهایی زندگی کردیم، هویت داشتن، شهری زیبا داشتن، ، رای دادن، حالا که داریم همه را، نمی دانم چرا تردید رهایم نمی کند.

می دانم دموکراسی باید مشق شود سالیان سال در این سرزمین، اما سر مشق را از کی بگیریم؟ سکان این کشتی به گل نشسته را به دست کدام ناخدا بسپاریم؟

روزها می آیند و می روند و من مشوشم همچنان، دلم می گوید، دور بودم کاش، دور دور دور، آن قدر دور، که حتی اگر می خواستم هم، نمی توانستم سهمی در غرق شدن این کشتی به گل نشسته داشته باشم.

شناسنامه ام را به چه کسی هدیه دهم که هویتم را دوباره از من نگیرد، شهرم را بار دیگر به عقب بر نگرداند، افکار مرا به سیاهچال حسرت و تحقیر باز نگرداند. به من بگوئید به چه کسی رای دهم، که سرنوشت فرزندان این شهر را، چون سرنوشت ما با مهاجرت کردن از شهر و بی انگیزگی گره نزند؟
آینده مبهم است، کورسویی حتی نیست. پدرم می گوید باید تحریم کرد، من اما می دانم که تحریم چاره کار نیست، تحریم یعنی فراموشی، فراموشی هر آنچه در این سال های سخت به قیمت مهاجرت خیلی ها تمام شده، تحریم یعنی ورود ناتوانان به مجلس، یعنی فنا شدن.

خواهرم می گوید فلانی از فلانی ها بهتر است، من اما شک دارم که بهتری وجود داشته باشد در این کارزار، برادرم می گوید بین بد و بدتر باید بد را برگزید، من اما باور ندارم کسی بد باشد. همه ….دوستانم هر یک به راهی رفته اند.

من مانده ام و یک شناسنامه. شناسنامه ای که سال های سال با آن در سرنوشت شهر و کشورم سهیم بودم، شناسنامه ی من هویت گمشده من است، که روزهای زیادی دیگران از من دریغش داشته بودند، شناسنامه ام نوستالژی روزهای از دست رفته است، پاسخ همه آن حرفهای گفته و ناگفته ای است، که سالیان سال حس کردیم و دم برنیاوردیم.

*شناسنامه ی من،ای تمام هویت من*
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
واقعیت
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۰۷ - ۱۳۹۸/۱۱/۲۷
مابه توصیه رهبر انقلاب حضرت خامنه ای پای صندوق رای میرویم ورای به تایید این حکومت میدهیم که برامون ارزانی به ارمغان داشت وقیمت خون یه انسان شده برابر با یه ماشین سواری ایرانی .آدم مفت شده .انسان ارزان شده بهبه از این ارزانی
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار