کد خبر: ۵۵۵۰۳
تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۳۹۴ - ۱۸:۵۶ 30 June 2015
مهران بالان اهل روستای اشکفت سیاه لوداب از مناطق محروم شهرستان بویراحمد در استان کهگیلویه و بویراحمد است که در سن ۹سالگی وقتی در یکی از نمایشگاه‌های صنایع‌دستی در حال فروختن آدامس بود، مسیر زندگی‌اش را یک غرفه‌دار همدانی که صنایع سفالی می‌فروخت، به کلی تغییر داد و او را در راهی قرار‌داد تا تبدیل به یکی از کارآفرینان موفق ایران شود!
شنیدن فراز و نشیب‌هایی که آقای بالان طی کرده تا امروز تبدیل به یکی از کارخانه‌داران، تولیدکنندگان و صادرکنندگان صنایع‌دستی شود، خالی از لطف نیست؛ به همین بهانه پای صحبت‌های این کارآفرین ایرانی نشسته‌ایم تا از روزهای پر‌قصه‌ای که پشت‌سر گذاشته و راهی که تا به امروز طی کرده، بیشتر بدانیم.

می‌دانم روزهای سختی را پشت‌سر گذاشته‌اید اما ظاهرا از درس خواندن غافل نمانده‌اید و با دست پر به شهرتان برگشته‌اید؟

بله، من درسم را در همدان ادامه دادم و زمانی که بازگشتم به روستایمان، دوباره از خانواده‌ام دور شدم و برای کار به یاسوج رفتم. وقتی متوجه تخصصم شدند من را به مرکز فنی و حرفه‌ای در بهبهان معرفی کردند چون در این مرکز دنبال کسی بودند که بتواند صنایع‌دستی را به هنرجویان آموزش دهد. یک دفعه به‌خودم آمدم دیدم در حال آموزش هنرهای دستی به ۱۰۰نفر هنرجو هستم. البته بعد از اینکه دیپلم گرفتم از آنجا که خیلی به درس خواندن علاقه داشتم تصمیم گرفتم دوباره سراغ ادامه تحصیل بروم و باتوجه به علاقه‌ای که به رشته روانشناسی داشتم، این رشته را انتخاب کردم و در حال حاضر هم دانشجو هستم. من در زندگی به واقعیتی رسیدم که دوست دارم به دیگران هم آن را بگویم؛ به‌نظر من آدم اگر چیزی نداشته باشد، واقعا پولدار می‌شود چون اگر چیزی نداشته باشد بهتر می‌تواند کار کند. انسان از کوچکی بزرگ می‌شود و اینطور نیست که فکر کنیم باید سرمایه زیادی در اختیارمان باشد تا بتوانیم به جایی برسیم.

از زمانی که در همدان بودید و اتفاقات آن روزها چیزی در خاطرتان مانده؟

بله، خیلی زیاد. حتی گروهی آمدند و یک فیلم مستند درباره زندگی‌ام ساختند که یک بخش آن درباره روزهایی است که آدامس فروشی می‌کردم و جایی برای خوابیدن نداشتم و مجبور بودم در پارک‌ها بخوابم. صبح‌ها که بیدار می‌شدم لباس‌هایم از رطوبت چمن‌ها یا هوای بارانی خیس شده بود و با سختی لباس‌هایم را خشک می‌کردم و… در کل روزهای خیلی سختی را پشت‌سر گذاشتم. حتی زمانی که از همدان به یاسوج برمی‌گشتم دوباره رفتم همان پارکی که چند سال پیش آنجا بودم و آدامس می‌فروختم. چند روزی هم آنجا بودم و دوباره آدامس خریدم و فروختم، بعد به روستایمان برگشتم.

از ازدواج‌تان بگویید و نقشی که همسرتان در موفقیت امروز شما در زندگی داشته؟

من قبل از اینکه کارگاه بزنم ازدواج کردم. ابتدا هم خانواده همسرم با ازدواج ما مخالف بودند چون یک پسر روستایی بودم که هیچ‌چیزی هم از خودم نداشتم اما همسرم توکل زیادی داشت و گفت من می‌دانم این آدم نان حلال درمی‌آورد و با من ازدواج کرد و پا به پای من به تمام آنچه درنظرش بود به کمک خدا رسید! این را دوست دارم بگویم که برای بزرگ شدن باید کوچکی کنیم. تا کوچکی نکنیم تا صفر نشویم، به یک نمی‌رسیم و اگر مسیری غیر از این را برویم، موفق نخواهیم شد.

شما در حال حاضر زندگی مستقلی برای خودتان تشکیل داده و صاحب فرزند شده‌اید.چه رویه تربیتی‌ای را برای فرزندتان انتخاب کرده‌اید؟ به‌خاطر سختی‌هایی که خودتان تحمل کرده‌اید امروز هر چیزی را که پسرتان بخواهد برایش فراهم می‌کنید؟

اصلا! به‌خاطر اینکه معتقدم فرزندم باید روی پای خودش بایستد و با سعی و تلاش خودش هر آنچه را می‌خواهد، به‌دست آورد. وقتی بچه به پدرش نگاه کند، همان راه را می‌رود. اگر خوبی ببیند، راه درست می‌رود و اگر نه… . پسر من الان ۱۲سال دارد و تابستان گذشته در آبشار یاسوج توانست درآمد قابل‌توجهی به‌دست آورد. اگر من امروز امکانات زیاد به او بدهم، فردا به جایی نخواهد رسید. از الان باید کار و تلاش کند تا وقتی بزرگ شد بتواند خودش را اداره و پیشرفت کند.

دوره‌های آموزشی‌ای که برای هنرجویان دارید به چه صورت برگزار می‌شود؟

من امسال ۱۰هزار و ۲۲۰نفر کارآموز در رشته گبه، گلیم و قالی داشتم. اینها تقریبا رایگان کلاس می‌آیند و سود من در کاری است که این هنرجویان بعد از اتمام دوره‌هایشان انجام می‌دهند؛ مثلا کلاس گلیم‌بافی می‌آیند و می‌بینند شغل خوب و پردرآمدی است، می‌مانند و با هم همکاری می‌کنیم. در واقع دوره آموزشی که تمام شد وقتی شرایط را مناسب می‌بینند، می‌مانند و کار می‌کنند. در کل هم اگر کسی توانایی مالی نداشته باشد همان حداقل هزینه را هم برای آموزش از او نمی‌گیرم. وقتی دوره دید و مشغول به‌کار شد همان برایم سودآور است. من دار و مواداولیه را در اختیار خانم‌ها قرار می‌دهم که به خانه‌هایشان می‌برند و بعد از اتمام کار به آنها دستمزد می‌دهم. از آن طرف هم تمام خانواده‌ام را در این کار وارد کرده‌ام. همسرم، رئیس هیأت مدیره شده، برادرهایم تمامشان در این حرفه مشغول به کارند. حتی فامیل‌هایم هم وارد این کار شده‌اند و با هم رقابت سالمی داریم.

مسئله قابل‌توجهی در مورد صنایع‌دستی ما وجود دارد و آن گران‌بودن این وسایل است. آیا این رقم بالا در بخش تولید و فروش شما به‌عنوان کارخانه‌دار به‌وجود می‌آید یا این قیمت بالا توسط واسطه‌ها ایجاد می‌شود؟

نه، این استفاده در بخش تولید و فروش ما به‌عنوان کارخانه‌دار، وجود ندارد. متأسفانه گلیمی که من ۶۰هزار تومان می‌فروشم در فروشگاه‌های شهرمان به قیمت ۲۰۰هزار تومان فروخته می‌شود! این سود برای من تولیدکننده نیست و به جیب واسطه‌ها می‌رود. حق کارخانه‌دار در این میان ضایع می‌شود یا نمونه دیگر گلیمی را که در فروشگاه‌های تهران ۴۰۰هزار تومان فروخته می‌شود ما در نمایشگاه صنایع‌دستی که آن هم در تهران برپا شده بود ۱۳۰هزار‌تومان می‌فروختیم!

باتوجه به تجربیاتی که تا به امروز به‌دست آورده‌اید، چه راهنمایی‌ای برای جوانان و آنهایی که تازه در ابتدای راه زندگی هستند، دارید؟

حرفم به همه مردم عزیز کشورم این است که انرژی داشته باشند، حرکت کنند تا خداوند هم به آنها برکت بدهد. جوانان هم به جای آنکه وقتشان را به بطالت بگذرانند، سراغ کارهای هرچند کوچک بروند و سعی کنند از راه درست امرارمعاش کنند. من الان در آبشار یاسوج نزدیک به ۳۰غرفه دارم و برای ۱۳۰نفر اشتغال‌زایی ثابت کرده‌ام. ما حتی صادرات هم داریم و از آنجا که شهر ما کوچک است و کسی در اینجا سرمایه‌گذاری کلان نمی‌کند، خودمان آهسته آهسته پیش می‌رویم و در تلاشیم تا گواهینامه‌های استاندارد بین‌المللی بگیریم. وقتی بتوانیم به این مرحله برسیم فروش بهتری هم خواهیم داشت. هند و چین از طرح‌هایی که ما صادر می‌کنیم، کپی‌برداری و در کشور خودشان اشتغال‌زایی می‌کنند! حال با این وضع چرا ما در کشور خودمان این کار را گسترش ندهیم؟ گلیم، گبه و جاجیمی که ما به خارج از کشور صادر می‌کنیم به نسبت فروش داخلی بهتر است اما باز هم در این بین واسطه‌ها بیشتر سود می‌کنند و به همین‌خاطر به‌نظرم باید کارمان را آنقدر گسترده کنیم تا این سود به مردم کشور خودمان تعلق بگیرد. صنایع‌دستی کاری است که نسل به نسل به ما رسیده و حتی بچه‌های روستایی هم این کارها را بلدند و آنها هم در این زمینه فعال هستند. باید این میراث را به درستی نگه داریم و خودمان آن را گسترش دهیم و سودش هم نصیب خودمان شود.

فکر می‌کردند مرده‌ام!

یک روایت واقعی از زندگی مردی که از هیچ به همه‌‌چیز رسید

آقای بالان در تعریف قصه زندگی‌اش می‌گوید:«زمانی که به شهر آمدم ۸سال بیشتر نداشتم. از آنجا که روستایمان هیچ امکاناتی نداشت، به‌دنبال اتفاق تلخی که برایم افتاد، به شهر آمدم. البته خانواده‌ام در روستا ماندند و به تنهایی راهی یاسوج شدم. در آنجا مشغول دستفروشی بودم و آدامس می‌فروختم. تا اینکه بعد از یک‌سال، وقتی یک نمایشگاه صنایع‌دستی در یاسوج برپا شده بود، با یک غرفه دار همدانی که صنایع‌دستی سفالی می‌فروخت، آشنا شدم. او آدامس‌هایم را می‌خرید و من هم به جایش از غرفه او مراقبت می‌کردم. البته پول زیادی نبود در حدی که بتوانم یک بیسکوئیت یا خوراکی کوچکی بخرم، برایم سود داشت. بعد از نمایشگاه، آن استاد سفال کار به من پیشنهاد داد که همراهش به همدان بروم و در کارگاه او آموزش ببینم و مشغول شوم. من هم که از خوابیدن در پارک‌ها و شرایط سخت زندگی خسته شده بودم، پیشنهادش را پذیرفتم و با او راهی همدان شدم. بچه بودم و فکر نمی‌کردم همدان آنقدر از شهرم دور باشد. دیگر از خانواده‌ام فاصله زیادی گرفته بودم. ۵-۴سالی در همدان ماندم و تمامی فنون را در کارگاه آن مرد نیکوکار همدانی یاد گرفتم و تا ۱۲سالگی همدان ماندم. در تمام این ۵-۴سال خانواده‌ام هیچ خبری از من نداشتند و فکر می‌کردند من مرده‌ام! در مدتی که آنجا بودم، لباس‌های دست دوم استادم و جای خواب چیزهایی بود که به من می‌رسید. مدام کوزه و سفال درست می‌کردم ولی وقتی می‌خواستم به شهرم برگردم، خیلی دلم گرفت چون بعد از ۴سال کار کردن به من فقط ۵هزار و ۵۰۰تومان دستمزد داد! هرچه بود آن هم گذشت و بعد از چند سال پیش خانواده‌ام برگشتم و آنها هم از اینکه می‌دیدند من زنده‌ام، خیلی خوشحال شدند و جشن گرفتند. حدود ۷-۶ ‌ماه پیش آنها ماندم اما باز دیدم فایده‌ای ندارد چون روستایمان همچنان فاقد امکانات کافی بود و به همین‌خاطر راهی بهبهان شدم. در آنجا نمایشگاه زدم و آموزشگاه راه‌اندازی کردم و الان نزدیک به ۴۶۰خانم در کارگاهم کار می‌کنند».

کاش حمایت می‌شدیم

همکاران آقای بالان از بی‌مهری‌ها به صنایع‌دستی استان کهگیلویه و بویر احمد گله دارند.

کارگاه آموزش هنرهای دستی آقای بالان در یاسوج شاگردان زیادی دارد. مهارت او در کار در کنار تجربه‌های گرانبهایی که کسب کرده فضای آموزشی را برای هنرآموزان ملموس‌تر و کاربردی‌تر می‌کند. یکی از مربیان این کارگاه در توضیح فضای آموزشی کارگاه می‌گوید: ما در این کارگاه‌ها انواع مختلف صنایع‌دستی را آموزش می‌دهیم اما بیشتر تمرکزمان روی آموزش بافت گلیم است که طرح‌های ترکیبی را داریم؛ یعنی نقشه‌هایی که تلفیق طرح‌های قدیمی و جدید است و خیلی هم مورد استقبال مردم قرار گرفته. واقعیت این است که انجام این کارها با مشکلات مخصوص به‌خود همراه است اما اگر از طرف دستگاه‌های دولتی از کارآفرینان بخش صنایع‌دستی حمایت شود، این امر منجر به رونق این حرفه و درآمدزایی برای فعالان این حوزه می‌شود.

مربی گلیم‌بافی این کارگاه نیز می‌گوید: من قبل از آشنایی با آقای بالان هم به این کار علاقه داشتم و به‌خاطر علاقه‌ام جذب این کارگاه شدم و به‌صورت جدی آن را دنبال کردم و ۵-۴سال هم هست که این مسیر را ادامه می‌دهم. ما در این کارگاه هم آموزش می‌دهیم و هم اشتغال‌زایی می‌کنیم اما از نظر حمایتی در مضیقه هستیم. به ما می‌گویند امکانات در اختیارتان قرار می‌دهیم اما متأسفانه کم کاری‌هایی وجود دارد که مانع پیشرفت کار می‌شود. اگر حمایت‌های لازم انجام شود هم هنرمندان زیادی خواهیم داشت هم اینکه ما با انگیزه بیشتری کار می‌کنیم. بعضی از فعالان این حوزه در بخش آموزش مشکل دارند و برخی در بخش‌های دیگر؛ مثلا نمایشگاه‌هایی که برگزار می‌شود انتظار داریم رایگان باشد که متأسفانه این اتفاق هم نمی‌افتد. ما در کارگاهمان به‌صورت شناور حداقل ماهی ۸۰هنرجو داریم و آنهایی که دوره‌شان تمام می‌شود یا مستقل کار می‌کنند یا با آقای بالان همکاری دارند. واقعیت این است که ایشان انرژی و انگیزه خیلی بالایی در کار دارند و خیلی از مواقع عاملی که باعث می‌شود با وجود مشکلات، ما باز هم با قدرت به کارمان ادامه بدهیم همین روحیه خوب و بالای آقای بالان است. به‌نظرم ایشان یکی از کارآفرینان خوب هستند.

فرزندان‌مان را خودساخته بار می‌آوریم

همسر مهران بالان می‌گوید او پدر مهربانی است اما بچه‌ها را متکی به‌خودش نمی‌کند

نازنین دلجو، همسر مهران بالان یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین افرادی است که در زندگی این کارآفرین موفق حضور دارد. خانم دلجو که در حال حاضر رئیس هیأت مدیره مجموعه‌ای است که آقای بالان آن را اداره می‌کند درخصوص چگونگی آشنایی‌شان با هم می‌گوید: «آشنا شدن ما با هم قصه جالبی دارد. یک روز من برای خرید روسری به مغازه بالان رفته بودم که در آنجا همدیگر را دیدیم. بعد از حدود یکی، دو‌ماه برای خواستگاری به منزل ما آمدند. ابتدا خانواده‌ام چندان راضی نبودند چون از نظر مالی وضعیت مناسبی نداشتند اما وقتی او را شناختند و متوجه شدند چه انسان خودساخته و خوبی است با ازدواج ما موافقت کردند. خود من از ابتدا راضی به ازدواج بودم چون بالان را درست شناخته بودم و مطمئن بودم می‌تواند زندگی خوبی برایم فراهم کند. چیزی که از همه مهم‌تر بود، صداقت و انسانیتش بود و اینکه اهل هیچ کار خلافی نبود و تمام اینها کافی بود تا وضعیت نامناسب مالی‌اش را نادیده بگیرم. خانواده‌ام هم همیشه معتقد بودند یک مرد اگر هیچ‌چیز هم نداشته باشد اما شخصیت محکم و خودساخته‌ای داشته باشد، قابل اعتماد است».

خانم دلجو در ادامه صحبت‌هایش به نقش تفاهم در زندگی مشترک اشاره می‌کند و می‌گوید: «درست است که ما با هیچی زندگی مان را شروع کردیم اما از آنجا که با هم تفاهم داشتیم و حرف هم را خوب می‌فهمیدیم زندگی‌مان آرام و دوست داشتنی بود و کانون خانوادگی سالمی داشتیم. من هم از آن وضعیت خوشحال بودم و هیچ وقت به‌خاطر کمبودها گله نمی‌کردم».

خانم دلجو که بعد از ازدواج در کارگاه همسرش مشغول به‌کار شده در ارتباط با این همکاری و تأثیر آن در زندگی مشترک‌شان اضافه می‌کند:«وقتی ازدواج کردیم همراه همسرم شدم و با هم در کارگاه مشغول شدیم و خانواده او نیز همراه مان بودند و همگی در کنار هم کار می‌کردیم. وقتی این اتفاق افتاد از اینکه مجبور بودم کار کنم هیچ ناراحتی‌ای نداشتم و برعکس حس خوبی داشتم که همراه هم زندگی‌‌مان را می‌سازیم. فکر می‌کنم یکی از علت‌های موفقیت امروزمان هم این است که همگی کنار هم بودیم و با اتحاد پیش رفتیم تا توانستیم موفق شویم. آنچه من در این سال‌ها از همسرم دیده‌ام فقط سختکوشی و تلاش و خلق خوش بوده. با وجود اینکه خیلی راه سختی داشت و مشکلات زیادی سر راهش قرار گرفت اما باز هم اخلاق خوبش را حفظ کرد و هیچ وقت این مشکلات را با خودش به خانه نیاورد. ما بیشتر از ۱۳سال است که با هم ازدواج کرده‌ایم و هر چه می‌گذرد زندگی‌مان شیرین‌تر می‌شود و تفاهم بیشتری بین‌مان شکل می‌گیرد. همیشه در کارها با هم مشورت و همفکری داریم و همین صمیمیت‌مان را افزایش می‌دهد». مهران بالان در حال حاضر ۳ فرزند دارد و وقتی از همسرش درباره شیوه تربیتی او می‌پرسیم، پاسخ می‌دهد: «آقای بالان در دوره بچگی‌اش روزهای خیلی سختی را تجربه کرده اما همیشه روی پای خودش بوده و به هر جا رسیده به‌خاطر تلاش و کوشش خودش بوده. امروز هم که بچه‌هایمان را بزرگ می‌کند در عین اینکه پدر مهربانی است اما اجازه نمی‌دهد که فرزندان‌مان متکی به او باشند. در واقع در عین حمایتی که از بچه‌ها دارد آنها را متکی به‌خودشان تربیت می‌کند و اگر امکاناتی هم در اختیارشان قرار می‌دهد در حدی است که بتوانند برای خودشان درآمدزایی کنند؛ مثلا هر سال تابستان یا دیگر روزهای تعطیل پسر بزرگ‌مان را به غرفه‌اش در آبشار یاسوج می‌برد تا در آنجا کار کند و برای خودش درآمد کسب کند. همسر من سختی زیادی کشیده اما خدا را شکر امروز دارد نتیجه‌اش را می‌بیند، به همین دلیل هم کمی به فرزندانمان سخت می‌گیرد تا آنها هم خودساخته شوند و در آینده بتوانند به جایگاه خوبی برسند».
گفتگو:مایا شرفی
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار