دیگر چیزی نفهمیدم، وقتی چشمانم را باز کردم دیدم در پتویی سرخ رنگ داخل آمبولانس در حال حرکت هستم. فورا بلند شده و فریاد زدم؛ مرا کجا می برید ! ... مرا کجا می برید!! .......
کد خبر: ۲۳۳۹۷۴
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۷ 23 May 2016
محمدرضا جعفری از رزمندگان وجانبازان دوران دفاع مقدس می باشد که با 90 ماه حضور درمناطق جنگی وشرکت در اکثر عملیاتها به عنوان خط شکن، آفند و پدافند، نقش پررنگی در دفاع مقدس داشته است.وی که از همرزمان175 شهید غواصی است ماجرای شهادت 24 ساعته خود را در گفتگو با خبرگزاری بسیج اینگونه بیان کرد.
در بازگشت از محورعملیاتی کربلای 4 « نهرعرایز»، به دستور فرماندهی و با ایجاد جان پناه به عقب بازگشتیم که درمسیر برگشت مجبور بودیم سینه خیز برویم . با وجود سیم خاردارهای زیاد در این مسیر تمام بدنم زخمی و خونین شده بود. بعد از چند ساعت سینه خیز به نزدیک یکی از مقرهای خودی رسیدم که بلافاصله با موج انفجارگلوله توپ عراقی ها به بالا پرت شده و به زمین افتادم و از هوش رفتم.

دیگر چیزی نفهمیدم، وقتی چشمانم را باز کردم دیدم در پتویی سرخ رنگ داخل آمبولانس در حال حرکت هستم. فورا بلند شده و فریاد زدم؛ مرا کجا می برید ! ... مرا کجا می برید!! .......
ناگهان راننده آمبولانس ترمز کرد وپا به فرارگذاشت. در حالی که دنبال او می دویدم، به راننده گفتم مگر چه شده ؟
گفت تو ۲۴ساعت است که شهید شده ای و الان زنده شده ای، با حالتی مضطرب به من گفت دیگر نمی توانم با شما بیایم و خودت با آمبولانس هر جا دلت خواست برو !

سوار آمبولانس شدم وبا راننده که در یک خودروی دیگر سوار شده بود به سمت بیمارستان صحرایی حرکت کردیم . همه از این جریان متعجب شده بودند، با توجه به اینکه حال من خوب نبود و بدنم خونین بود به بیمارستان منتقل وبستری شدم، بعد از پنج روز ترخیص شدم و به خط مقدم رفتم و آماده شدم تا در عملیات کربلای پنج شرکت کنم. الحمدالله در عملیات کربلای پنج هم شرکت کردم و با لطف پروردگار پیروزهای بزرگی بدست آوردیم و قلب امام(ره) خشنود شد.
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار